سُها

کمی حال خوب

سُها

کمی حال خوب

دیدَمت، امّا نگاهت گرم و رؤیایی نبود

دیدَمت، امّا نگاهت گرم و رؤیایی نبود
در لبانت، لرزشی از شورِ شیدایی نبود
با لبی خندان شدی با درد هایم هم سخن
در سخنهایت نشان از یار و همتایی نبود
خنده کردیّ و لبانت هم سلامی سرد داد
در میانِ خنده ها از حسِّ من جایی نبود
پشتِ هر واژه، که از لعلِ لبانت میخزید
ای دریغ از عاشقی، ردّ و رخِ پایی نبود
با نگاهم، عشوهِ رقصان مهرت گل نمود

در میانِ عشوه هایت، رنگِ شیوایی نبود
هر چه گفتی، تا مُدلّل سازی احوالِ دلت
از برایِ گوشِ من، جز مرگ معنایی نبود
پر زِ حرفِ سرد بودیّ و همه، زخمِ زبان
وحده بودی درسخن هایت ردِ مایی نبود
اینکه رفتی و رها کردی مرا، با حالِ زار
گر چه آزادی ولی، احساسِ زیبایی نبود
ای بسوزد وصلتِ معشوقِ بی مهر وُ وفا
سهمِ من از آن به جز، تدبیرِ تنهایی نبود

امیر ابراهیم مقصودی فرد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد