سُها

کمی حال خوب

سُها

کمی حال خوب

شلیک کن به قلبِ من

شلیک کن به قلبِ من
به همان سرزمینی که پناهگاه خستگی های توست !

با کلماتت آتش بزن به جآنِ من
بگذار آغوشم در خود مچاله شود ...

آنقدر در این تبعیدگاه مانده‌ام و اشک ریخته‌ام
که خوب و بدم را نمی‌دانم !

خبری تازه در گوشم می‌پیچد
گویی این روحِ سرگشته قرار است به جسم‌ش برسد ...

خبر آمده قرار است جآنِ خسته ام
در آغوش تو آرام بگیرد !

می‌شنوی خبر را ؟
یا تو نیز در این سختی ها خوب و بدت را گم کرده ای ؟


نسترن ظفرمند