سُها

کمی حال خوب

سُها

کمی حال خوب

ذوق من با دیدنِ پروانه ها گُل می کند

ذوق من با دیدنِ پروانه ها گُل می کند
عشقبازی را ببین با غنچه بلبل می کند
شادباش و بگذر از این روزگار بی وفا
همچو کاری را که با ما عطر سُنبل می کند
در مسیرِ صاحبِ این خانه باید عشق کرد
عاقبت با شیوه هایِ ما تعامل می کند
غفلت از گل هایِ زیبا آرزویِ خارهاست
هر که با او نیست راهی ، پس تحمّل می کند

عقل را شیطان کند برگِ گلِ پژمرده ای
آنکه دانا شد بدین فرصت تعقّل می کند
هرکسی از دردِ خود دارد سخن هایِ رسا
عاشقِ نامی به آن مولا توکّل می کند
جعفری! آهسته باید گفت از گل های شاد
گر بفهمد باغبان ، بی شک تقابل می کند

محمدرضا جعفری

پشت فوّاره ی اشکِ گلِ یاس

پشت فوّاره ی اشکِ گلِ یاس
در شبی مهتابی
مست های گلِ اندیشه ی هر آبادی
همگی دیدنی اند...
یا چنین گویم :
در فصلِ بهار
که خدا هر گل زیبایی را
از دلِ صخره و سنگ
با نگاهی ، می رویاند
هر باغچه ای

تابشِ بختِ بزرگی ست که دیدن دارد ....

محمدرضا جعفری