کجاست آن نگاهی که پناه جان باشد
نه حرف و ادعا ، بلکه مهربان باشد
که در هجوم سکوت و غبار بی کسی ام
چو شمع در دل شبها پر از نشان باشد
نه خنده ای گذرا ، چو سایه ای در باد
که عشق ، حاصل قلبی از آسمان باشد
نه از تبار غرور و فریب و خودخواهی
که از قبیله دل ، ساده و روان باشد
کجاست ؟ ای کاش دنیا یکی شبیه تو داشت
که هر چه هست ، فقط عشق بی زبان باشد
کجاست آن دلی که خسته را صدا بزند
بی مزد ، بی قضاوت ، به یک ندا بزند
که دست گیرد ازاین خاک خورده تنها
نه اهل زخم زبان ، اهل مرهمی ، شفا باشد
علی حسن پور