سُها

کمی حال خوب

سُها

کمی حال خوب

به سر زلف تو گردیده گرفتار منم

به سر زلف تو گردیده گرفتار منم
رخ زیبای تو را گشته گرفتار منم
به جهانی ندهم قامت زیبای تو را
عاشق خال لبت مظهر اسرار منم
دلم از شوق تو پروانه همی پر میزد
آنکه پند داده تو را ،گشته گرفتار منم
با صفا کردی دلت ،بهر خدا زود بیا
منتظر مانده چو اندر صف پیکار ،منم

تو، به آن قامت رعنا و رخ زیبایت
چون تو در خواب خوشی ،غافل از این کارمنم
به همان کس به تو را خال لبان بخشیده
منتظر مانده به دیدار،رخ یار منم
به گمانم بکشی عاشق دیوانه خود
به خیالت که همی دشمن غدار منم
دست و روی تو اگر خار مغیلان باشد
آنکه گردیده ز دوری،تو بیمار منم
عاشقا،پیش چه کس دادو شکایت داری
غم فردا تو مخور ،یار وفادار منم
سخن دل به که گویم که دهد، گوش به آن
آنکه گردیده دلش خون،خبردار منم
تو بکن لطف که من عاشق ،سرگردانم
پیرو ،شیر خدا حیدر کرار منم
چو من از دوری تو زار و پریشان گشتم
آنکه خاموش دلش گشته و هوشیار منم
گر شده ظلم به تو ،بنده ندارم تقصیر
کم بزن زخم زبان در صف اشرار منم
ای خدا لطف بکن مسلم در مانده منم
گر قبولم بکنی نوکر دربار منم.

مسلم رشیدی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد