برگی از دیوان باقی
تقدیم به همراهان عزیز
بی وفا دل ، تَرک ِ ما و کام ِ خود آباد کرد*
جان ِ ما بگرفت امّا ، جان ِ خود را شاد کرد
ما زِ درد ِ مستی و احوال ِ عاشق، آگه ایم*
جمله را گفتیم پیش از ، آنچه او بنیاد کرد
هر چه خواندیم از فراست ، تا دلا درمان بگیر*
طفل ِ مادر مُرده از ما ، گوش ِخود، آزاد کرد
اجتهاد و خرقه و سجاده ام ، آلوده گشت*
ناله را تا در بیان ِ درد خود ، فریاد کرد
گفتم آخر آبرو را می بری از ما و خویش*
با نگاهی پر ز معنا ، هر چه بادا باد کرد
عشق شاید دولت و عزت به دل بخشید ، لیک*
فرصت ِ آسوده خُفتن را ولی بر باد کرد
« باقیا» دل در عداوت با من ِ نیکو سرشت*
پشت ِ پا بر هر چه کفر و مکتب ِ الحاد کرد
داود احمدی-باقی