ستارهای در کمین سیاه چالهای به دام افتاده بود
در تاریکی بیپایان، نورش به خاموشی نشسته بود
جاذبهی غمگین، او را به سمت خود میکشید
آرزوهایش را یکی یکی، در دل شب میپرید
خوابهای روشنش، در چنگال سایهها
تبدیل به خاطراتی شد، در دنیای بیصدا
اما در دل تاریکی، نوری کوچک میدرخشید
امید و عشق، همچنان در دلش زنده میزیست
با هر لحظهی سخت، ارادهاش قویتر شد
ستارهای که میدرخشد، حتی در زنجیر درد
پس با تمام وجود، به سمت آسمان دوید
تا از چنگ سیاه چاله، رها شود و بگریزد
و در آن لحظهی ناب، نورش دوباره تابید
ستارهای در کمین، سرانجام آزاد و شاداب شد.
کیان مهر رضایان ابرقویی