گفتی که یــــادِ من مکن، درگیـــــرِ حالا میشوم
در راهِ دل گـم گشتهام، پنهـــــان و پیدا میشوم
ای بیوفا، شیـــدا نشد هر عاشقـــــی مانند من
آنهــا نگاهـــــت میکنند، غـــرق تماشا میشوم
گویند که را دل دادهای؟ ایداد از این بیچارگـــی
بـــر پندشــان اما ولـــی، دیــــوارِ حاشا میشوم
خواهند مــــــرا طردم کنند، از آتشش سردم کنند
آگاهم از احســــاسِ یـــار، کورم چو بینا میشوم
ای آنکـه شورم دادهای، عاشـــق شوم بـــاری دگر
آنجا که در لــــبهای تو، وقتــــی منادا میشوم
آن دم که مـــــن، لبخندِ شیرینِ تو را بینم همــی
در لحظهای، کافــــر به هر ایمـان و تقوا میشوم
درمان مکــن دردی ز مــن، بگذار تا لایــــق شوم
دل بشکند، جـــان سر رود، آنگــه مداوا میشوم
از آتشــی روشـــن شدم، خاموشــیِ گلشن شدم
از ریشـــه اندوه و عشق، شعــــری گوارا میشوم
گوینــد کـــه در دوریِ او، رویـــای باطل بافتــی
در وهم و در یــــادش دگر، دور از مبادا میشوم
از غیــــرِ او دل کندهام، اصــــلا نـــدانم کیستم!
گـردون که ظالـــم میشود، آن دم معما میشوم
گیتــی چو آزارم دهد، دســـــت میبرم بر شاعری
آنها ز بـــاده مست شوند، مست از الفبا میشوم...
روح الله سنجرانی