به نوشته ای گذشت از من عاشق و نشان داد
که بهای عشق گاهی به نوشته ای توان داد
سر همرهی ندارد به منش که مبتلایم
به دو چشم بی قرارم غم و رنج بیکران داد
ز جفای او که هرگز نتوانمش شکایت
به که گویم از جفایی که گلی به باغبان داد
نکند گلایه دردی ز دلم دوا ولیکن
غزلی سرودم از دل که به جان خسته جان داد
به خدا که تار مویش ندهم به هر دو عالم
چه کنم که هستی ام را به هوای این و آن داد
چو وداع آخرین شد پی او ز خون دیده
غزلی به گریه خواندم و به خنده سر تکان داد
به قلم قسم نخواهم که دمی به غم نشیند
بستایم آن خدا را ، چه دلی به "آذران" داد
علی کسرائی