خود نماندی که نشانت بدهم قدرت عشق
رفتی و با تو نماند آن همه حسرتِ عشق
شعله بودی، به دلم ریختی آتش اما
خاکستر شد همهی خاطره در محنت عشق
چشم در راهت ماندم که بیایی روزی
رفتی و رفت دگر فرصت و نعمت عشق
ماه بودی، به شب خستهی من تابیدی
بعدِ تو تار شد آیینه ز ظلمت عشق
عاقبت بخت مرا باد پریشان کردهست
تو نماندی که ببینی ثمر زحمت عشق
الناز عابدینی