سُها

کمی حال خوب

سُها

کمی حال خوب

اگر آن ماه عالمتاب به لب آرد سخن با من

اگر آن ماه عالمتاب به لب آرد سخن با من
ببخشم هر چه دارم را، زمین و آسمان با من

نه زر خواهم، نه گوهر را، نه تاج و تخت شاهی را
که خال اوست فرمانروای این جهان با من

به زلفش شب، به چشمانش سپیده‌رنگ می‌گیرد
به بویش گل شکوفا شد، به یادش هر زمان با من

جهان از جلوه‌اش پرنور، مه و خورشید حیرانند
که می‌سوزد چو آتش دل، غم و آه و فغان با من

بخوان این عشق را ای دل، به نامش شور برپا کن
که در آغوش شعر آمد، شکوه بی‌کران با من

فاضل چه گوید از عشقت، که وصفش برنمی‌گنجد
جهان حیران تو باشد، زبان و جان و جان با من


ابوفاضل اکبری

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد