تو تنها مردمان چشمان منی
که در وسعت نگاهت
جهان رنگ میبازد
خورشید
دزدانه از پلکهایت طلوع میکند
و ماه
میان سایههایت به خواب میرود
تو همان رؤیای زندهای که شبها
در میان واژههایم پرسه میزند
تنها مردمان چشمان منی
که در سرزمینت
هیچ غریبهای راه ندارد
فیروزه سمیعی