سُها

کمی حال خوب

سُها

کمی حال خوب

و دوباره دستانِ کودکیم تاول زد

و دوباره دستانِ کودکیم تاول زد
نُقلِ خیس خورده ی عید
در دستم
امروز
آرام آرام
بر صورت چهل بار تماشایِ زمان مدفون شد
ونقاشی زمان
خطِ اخمِ مرا
بَر ناصیه ی جوانی ام کامل کرد
برقِ نگاهم شبحی بود
که در کوچه ی تاریکی ها پنهان شد
وتپش های تندِ قلبِ مرا
صبحِ پیری بود که بر جای نشاند
امروز
کنجِ پستویِ تنهایی کودکیم
روحِ مرا می خواند
تاریکی
پرده یِ بینِ من ودنیای بُرون
می ترسم از شب....
شاید که چهل
رمز تپش هایی است آرام وصبور
شاید که چهل
رمزِ ورود به دنیایِ پوسیدن هاست
وجواب را تنها
شمعی روشن
در مسیرِ احتضار

از فرازِ تلی از لذت ها می بیند

آزاده قاسمی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد