آب به آب می روددر چشمان پژمرده حسرتو دیگر خورشید در شکمشپا به ماه نمی ماندحالا هزاران خورشید سلاخی شدهدر او شیرجه می زنند تاسایه آخرین پیالهِ پُر ازسواحل سرخ آفتاب راسر بکشدفروغ گودرزی