سُها

کمی حال خوب

سُها

کمی حال خوب

خشمم غلیان می‌کند

خشمم غلیان می‌کند
بر زمانه‌ای که زخم است،
بر حقیقتی که سال‌ها
سنگینی‌اش را بر شانه‌هایمان افکنده است،
اما ما خم نشده‌ایم،
چون درختی که تبرها را
با صدای شکستن استخوانش شنیده،
چون دیواری که ترک‌ها را
در خود نگه داشته،
اما فرو نریخته است.


ریشه در تاریکی،
شاخه در طوفان،
و سایه‌امان پناه خستگان حقیقت.

خشمم جان می‌گیرد،
آرامش خشم در قالب احساس،
در قالب رعشه‌ای بر قلبی آگاه،
که با هر ضربه تپش،
به حقیقت نزدیک‌تر می‌شود.
نه آتشی کور،
نه فریادی بی‌فرجام،
که خنجری‌ست از جنس آگاهی،
نوری که در دهلیزهای تردید
رخنه می‌کند و راه می‌سازد.

خشمم سخن می‌گوید،
در زبان رعد،
در واژه‌های سیل،
در رعشه‌ای که قلب را
به تپشی دیگر وامی‌دارد،
در سکوتی که کوه را
به زانو درمی‌آورد.

این خشم،
محکم چون کوهی استوار،
منعطف چون بیدی مجنون،
جاری چون رود،
جاودان چون اندیشه‌ای
که به فراموشی تن نمی‌دهد.

ما ایستاده‌ایم...
چون حقیقتی که زخمی است،
اما هنوز زنده است.

زهره ارشد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد