سُها

کمی حال خوب

سُها

کمی حال خوب

زمانی کنج بازاری، قدم می‌زد خریداری

زمانی کنج بازاری، قدم می‌زد خریداری
خریداری نمودش او، متاعی را به دیناری
کناری منتظر با اخم، می‌پایید هر راهی
به کنجی دید با چشمش، غلامی جفت اغیاری
خطابش کرد بیکاری، فلانی می‌بری باری
توانی بار من را ،روی کولت زود بگذاری
جوابش داد او آری ،چه باری سهم من داری
نهم بر دوش بارت را، کشم سنگین و دشواری
تناژی بار بر دوشش و می‌نالید از زاری
سه راهی بار بر پشتش، به سختی زد به او گاری
کناری پرت شد ناگه، کناری جفت انباری
خلایق دور او حاضر، نمیرد او به بیماری
جوانی زور در بازو ،غیوری مرد دلداری
بلندش کرد از پهلو، رسانیدش به بهدار ی
سپس بر روی دوشش زد، خدا بیند، گرفتاری
امانت را رسانم من، به هر صورت که پنداری
خیالت جمع ،بارت می‌رسانم دست بازاری
فراتر می‌برد بارت، نمرده رسم همیاری

ابراهیم خلیلیان

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد