سُها

کمی حال خوب

سُها

کمی حال خوب

شاخه از زخم تن، درخت ....گریان شده بود

شاخه از زخم تن، درخت ....گریان شده بود
همچو پروانه که بر شمع پریشان شده بود
هر دری را به تمنای .....کسی ....می زد و او
از همین آتش سوزنده گریزان شده بود
ای نفس....ای همه ی بودن من، بیداری
دخترم...جان دلم...زمن ...گریزان شده بود
درد سختی است که در غصه بلغزانی دل
اشک از،دیدن این درد.....هراسان شده بود
مدتی گوش به اهنگ جنون می دهد و
آخرش می شنوی ...اوست که شیطان شده بود

باورش سخت و قبولش چه بسا سنگین تر
مادری زجر کش ....قصه ی هجران شده بود
باغ سبزی که بنا بود. ....به باران برسد
خسته از سوزش جانسوز.....بیابان شده بود
هرچه از فهم سرودیم و ز عرفان نشنید
او که در قافیه ای معنی عرفان شده بود
نه که بیچاره شوم، درد کشم نه هرگز
تکیه ام گستره ی دلکش قرآن شده بود
من به بیداد تو هرگز نکنم، ،،،سر را خم
جان من پیشکش حضرت انسان شده بود
من به انسان شدن خویش ، که می بالم و او
قطره ای، گم شده در عالم ویران شده بود

نرجس نقابی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد