شاخه از زخم تن، درخت ....گریان شده بود
همچو پروانه که بر شمع پریشان شده بود
هر دری را به تمنای .....کسی ....می زد و او
از همین آتش سوزنده گریزان شده بود
ای نفس....ای همه ی بودن من، بیداری
دخترم...جان دلم...زمن ...گریزان شده بود
درد سختی است که در غصه بلغزانی دل
اشک از،دیدن این درد.....هراسان شده بود
مدتی گوش به اهنگ جنون می دهد و
آخرش می شنوی ...اوست که شیطان شده بود
باورش سخت و قبولش چه بسا سنگین تر
مادری زجر کش ....قصه ی هجران شده بود
باغ سبزی که بنا بود. ....به باران برسد
خسته از سوزش جانسوز.....بیابان شده بود
هرچه از فهم سرودیم و ز عرفان نشنید
او که در قافیه ای معنی عرفان شده بود
نه که بیچاره شوم، درد کشم نه هرگز
تکیه ام گستره ی دلکش قرآن شده بود
من به بیداد تو هرگز نکنم، ،،،سر را خم
جان من پیشکش حضرت انسان شده بود
من به انسان شدن خویش ، که می بالم و او
قطره ای، گم شده در عالم ویران شده بود
نرجس نقابی