سُها

کمی حال خوب

سُها

کمی حال خوب

بی‌دوست چه‌شبها که‌غریبانه نبودست

بی‌دوست چه‌شبها که‌غریبانه نبودست
جز یادِ عزیزِ تو در این خانه نبودست...

در هجر چنانیم که‌ یعقوب نبودست
در سوز چنانیم که پروانه نبودست...

بر دار ، در این وادیِ منحوسِ دل‌آزار
منصور چو ما واله و دیوانه نبودست...


دور از نظرِ بی بدلِ حضرتِ ساقی
آن‌ گونه خرابیم که ویرانه نبودست...

با مرگ نشستیم در ایّامِ فراقش
ما را گذری بر درِ بیگانه نبودست...

در مجلسِ زلفش به وفاداریِ چشمش
شب‌گریه‌ی ما را نفسی شانه نبودست...

ما در طلبِ شمعِ رخِ حضرتِ معشوق
آشفته چنانیم که پروانه نبودست...

در مقتلِ چشمانِ چو جامش به‌خداوند
مشتاق چو ما بنده به پیمانه نبودست...

آواره و سرگشته‌ی یک جرعه نگاهیم
رسواییِ ما قصّه و افسانه نبودست...

بد نامیِ ما هیچ فلک کاش بدانند
این مرغِ گرفتار پیِ دانه نبودست...

ما سوختگانِ غضبِ حضرتِ یاریم
ما را سرِ مویی غمِ دنیا نه نبودست...

حسن کریم‌زاده اردکانی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد