پر و لبریز غمم تا به کجا غم بخرم
به چه جایی بروم ، کوه غمم را ببرم
نشود کوه رود جای دگر از جایش
به چه دشتی ببرم ، سیل دو چشمان ترم
بس که ویرانه و دیوانه شدم ، میخندم
آخرین قهقه هاست ، مزه نما از شکرم
میروم تا برسد ، قصهء هجرم دستت
آخر این قصه شود زمزمه های سحرم
دل من تنگ شده با دل تنگم چه کنم؟
درد دارد دل پر خون شدهء جان به سرم
من از این شهر روم تا تو به یارت برسی
برود تا به سحر از غم عشقت اثرم
میروم تا که بخوانی غزل و دیوانم
قافیه پا دهد امشب ، جگرم را بدرم.
امید امام وردی