ثابت کن به خویش کجای ِدنیا هستی
فهم کن چه حدبرخودمسلطی یامَستی
آری به سرما وگرما دانی چه هستی
ز فقر و ثروت فهمی آیا خداپرستی
برگمان خود آمده ای سُک سُکی کنی
ره دنیا در پیش گیری و نُچ نُچی کنی
در خیالاتی بَد سِیر کرده ای نادان
پیامبرامتحان گردد حتی در بیابان
گربِدیدی فوتِ جوانی ز دنیا زود
بدان از برَت باشد تذکّری بر جود
تا سِرشت و ذاتت عیان نگردد بر دنیا
مهلت دهد خدای همی بربودنت تاعقبا
به تعریف این وآن بر خود امتیازی مَده
به وجدان وشعورت رجوع ونمره ای دِه
زنادانی سهل گرفته ای امتحان،ای بدبخت
برخدا امیدوار ولیکن؛ اوامرش همی سخت
بخوان راز ونیاز پاکان درکتابهایی مُعتبر
ز ترس خالق بر گریه و به طاعتش مُستمر
ز جهل و حیله شیطانِ لعین،دوریم ز آیات
نَهی و عذابِ الله خُردکندکوه وباشد بیّنات
چرا منِ نادان بیدار نمی گردم؛وای ای خدا
مگر بر فطرت پاک نیَم درین معرکه و غوغا
یا الله به دادَم رَس و رحمی کن برمنِ بینوا
به آهن وخاک وخاکستر مشغولم و بی حیا
مرگ؛مرا به تاخیر کن شایدفهمم به چند روز
گرنباشد یاری،درحقارت بمانم وهمی در سوز
محمد هادی آبیوَر