سُها

کمی حال خوب

سُها

کمی حال خوب

افکار من پیچیده در خمار آبروی توست

افکار من پیچیده در خمار آبروی توست
وا کن گره از زلف که سویم به روی توست

برخیز و ز مستان خم یاری بجوی دل مرا
راست گفت پیر که رویم به روی توست

هرچند قناری به چشم تو آواز میشود
امروز تبر به غمزه در افکار موی توست

می‌گفت دی شیخ که آدمی به شهر نیست
آری نباشد گر نباشد سری که سوی توست

بر ما چه ظلمی کند دو چشم خمار تو
این بس که مرگ من آرزوی کوی توست

بردم حلیم به درب میخانه که میپرستیش
خندید که کار تو مثال خم می جوی توست

یارا به دریا نظر نمیکنی که جهانش آرزوست
بس این فریاد برآورد که نگارم به کوی توست

فصل بستن گیسوان به باد تو دل خوش است
این فصل فصل بهار گره ما در گیسوی توست

سیاوش دریابار

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد