دریای عشقِ پاک تو طوفانی
بارانِ ابرِ چشمِ تو می بارد
تنها نشسته ام به صبوری وای
تاسَم به تخته نَرد چه می کارد
در شیبِ سختِ شرمِ نگفتن ها
گُل واژه های شعرِ پریشانی
می خوانمت خدای نجابت ها
در بُغضِ آن چکامه ی بارانی
می جویَمت ستاره ی اقبالم
در روزگارِ سردِ فراموشی
حس می کنم کنارِ منی هر شب
با کوچه های غُربت و خاموشی
در جاده های خلوتِ مهتابی
از مَه نشانِ ماه تو می گیرم
ای ماه رفته از نظرم بنگر
بی نورِ روی ماه تو می میرم
امشب به یادِ خاطره هایت باز
در لابه لای دفترِ افکارم
پیچیده عطر یاس و اقاقی ها
ای اشکِ گونه ام نده آزارم.
مهرداد مظاهری