چای بریز از برِستمکاران ای بیچاره
زمانی رسد گریبان کُنی پاره پاره
در گمان خود نکردی ظلم
همنشین ظالم خود بوَد جُرم
گر نفهمانی نبودند در تاریخ
زیبایی مینِگاشتن بر تواریخ
تا دیر نگشته فکری به حال زارَت کن
نزدیکست بازخواست، نادان کاری کن
از بر یک لقمه نان رفتی به دامانشان
ز بودنت سَرهای بیگناهان بر دارشان
ناله و گریه یِ مظلوم نشنیدی
درماندگی پیر ومادرِ حیران ندیدی
اِهانت بر مرد و زنِ باخدا نخواندی
برغصه یِ کودکان معصومِ کار،نراندی
یا کَری یا کوری یا لالی،نَه حتما خَری
رویَت سیاه ، اُف بر تو در این نوکَری
محمد هادی آبیوَر