سُها

کمی حال خوب

سُها

کمی حال خوب

بعدِ تو روز و شبم، دنیای من تکرار بود

بعدِ تو روز و شبم، دنیای من تکرار بود
جای دستت نازنین‌در دستِ من سیگار بود...

زحمتِ تنهایی‌ام را حضرتِ غم می‌کشید
وسعتِ رسوایی‌ام سرخطِّ هر اخبار بود...

هاله‌ای از دود، زانو در بغل، مردی غریب
سایه‌ی تلخِ سکوت‌ افتاده بر دیوار بود...

ابرِ غمگینِ غزل هم شوقِ باریدن نداشت
توده‌ی بغضِ غریبم خسته از انکار بود...

می‌فشردم بر جگر دندانِ صبرِ کوچه را
هر گذر یک کربلا، صد مثنوی آزار بود...

هم‌چو سروی بی‌خبر از کینه‌ی دستِ تبر
دست‌رنجِ عمرِ من بازیچه‌ی اغیار بود...

سادگی کردم نباید می‌سپردم از نخست
دل که در آیینِ رندان مخزنِ الاسرار بود...

رسمِ دنیا، امتحان یا جبر حالا هرچه بود
دستِ تقدیر از قضا همواره با کفتار بود...

می‌رسید از باغِ دل هردم شهیدی لاله‌گون
روزگاری اشتیاقم این‌چنین بر دار بود...

این‌چنین زد بر لبم مهرِ سکوت این روزگار
ورنه پشتِ بغضِ لالم صحبتی بسیار بود...

حسن کریم‌زاده اردکانی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد