امشب بیا مهمان من تا عشق را احیا کنم
در بزم دل با شور چشمانت غزل نجوا کنم
از باده ی چشمان تو صد واژه می ریزد کنون
راز دل خود را شبی با خنده ات رسوا کنم
من ساقی چشمان تو در خیل مشتاقان ببین
گر ذره ای سهمم شود، شور و شعف برپا کنم
امشب ببین حال مرا رسوای عالم گشته ام
بر طبل بی عاری زنم، هنگامه ای حاشا کنم
جانم تویی، راهم تویی، آن جان جانانم تویی
این راه پـرخوف وخطر صد جان بی همتا کنم
میسوزم از هجر تو من تا مرهمی پیدا شود
بر اهل دل با صد نوا این عشق را معنا کنم
صدیقه جـُر