سُها

کمی حال خوب

سُها

کمی حال خوب

عاشقی کار دل است؟

عاشقی کار دل است؟
یا که عقل در آن دخالت دارد
نمی دانم
اما می دانم
عشق دل را نشانه می رود
نه عقل را
عقل و دل با هم چه؟
نمی دانم
اما می دانم هیچ عاقلی
عاشق نمی گردد
پس عشق با عاقلان
کاری ندارد
هر چه هست کار دل است
دل که عاشق گردد
می سوزد می سازد
لب فرو می بندد
که به ظاهر خاموش است
اما در درونش غوغایی ایست
که زبان از گفتن آن
قاصر شده است
و من اما آن روز
که عاشق گشتم
در همان اول کار
دل خود دادم رفت
گاه عقلم نهیبم می زد
که ای عاشق دیوانه
چه شتابان؟
به کجا خواهی رفت؟
و من اما
خنده ایی می کردم
که یعنی همه چیز را می دانم

تو کجای کاری؟
عقل در عشق ندارد جایی
او به من می خندید
می گفت : می فهمی
آری افسوس و صد افسوس
من جز عشقم نه کسی را دیدم
نه صدایی شنیدم
هر چه عقل پندم داد
ندیدم نفهمیدم
خندیدم
و اما بعد که عشقم
همه چیز م
شده بود
مثل جان و تنم
فهمیدم
از وفا هیچ نداشت
او جفا کرد و برفت
آه من شیدا ماندم
بیدل و تنها
که هنوز می گویم:
راستی عشق ورزیدن
کار دل است؟
یا که عقل؟
عقل صدایم را می شنود
و با لبخندی می گوید
من که گفتم می فهمی
ولی افسوس تو غافل بودی
آری آری عشق ورزیدن کار دل است
اما عقل
در عشق مثل
چشمانی
همراه دل است آری


شیدا جوادیان

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد