سُها

کمی حال خوب

سُها

کمی حال خوب

پاییز که با دلبری می آید

پاییز که با دلبری می آید
برایت قصر دل را
آب و جارو میکنم


پاییز فصل شعر است
و عاشقی
شاعر که باشی
هر روز پاییز را
برای دلبر غزل می سرایی
و ستاره‌ها را
مهمان غرل هایت میکنی


پاییز
شبیه تنهایی
من است
هر ساعت به
رنگی مبتلا میشود


گویند چشمانت چون
کندوی عسل است
شبرین، و دل ربا


بی‌تو،
مرا با پاییز
کاری نیست
به من چه که
فصل عاشقیست


راه‌های دور و دراز را
کوتاه می‌کند.
به تو اندیشیدن...

،
مرد زندانی،آخرین
واگویه های عشق
را با خود زمزمه کرد
قلبم به شوق دیدن
تو می تپد دلدارم


خال گونه ات
شبیه فلفل است
هر دو همانقدر
جان سوز هستند


آنچه که هست و
از بین نمی‌رود،
مهربانی و سخاوت توست

عشق شبیه رویاست
خوب و بدش
به تو بستگی دارد

آرزویم اینست که
بهاری بشود روزوشبت
ومن از دور ببینم
که پر از لبخند اشده
چشم و دنیا و دلت


صدیقه جـُر

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد