من عاشق اویم و او هست عاشق کسی دگر
محو تماشایش و او محو تماشای دگر
گفتم که نزدیکش شوم بیند مرا،آن دوروبر
نگاهی ویا شاید هم کلامی حرف
بداند بر من چه میگذرد درقلب وسر
گذشت چند صباحی....
که او روزی مرا دید
بخندید.....
واااااای لبخندش......
دلم غرق چه رویاها گشت با او
بگفتم من به او احساس وحالم
چه آرزوها که با او در دل ندارم
ولی ،او فقط نگاهم کرد و نگاهم کرد
نگاهی تلخ.....
به من فهماند که اوهم مثل من سرشار از عشق است
پر از احساس پر از رویاست
به من فهماند که آری کس دیگری بین ماست
فرانک بهمیی