از روزنه ی راز،
روز، میدرخشد
ازاین دلِ دلباز،
ناز،
به دلِ آس وپاسم ،
جان میبخشد
با خواست توست من خاک نشینم
با خواست توست میروم به عرش ات
با خواست تو پَرمیکشد این عشق
با خواست تو عرش ات ،
حس و حالی میدهد به فرش ات
من سجده ات میکنم ،
هر روز و به هرشب
با خواست توست خواب میرود رؤیام ،
به هرشب
باید که به لطف تقوای پاک ،
آرامش و پاکی ای به جانم افتد چون شط
درآنصورت است که غیرت میخروشد
باید طی شوند ، دمادم ،
این ثانیه های پُر ز تقدیر
بی یاد تو این دل شود مُنشَت
مُنشَت پراکنده و متفرق
بهمن بیدقی