غم را چه وعده ها داد دل راه ورود
تورا که دید وعده ها به باطل داد
بغض انباشته در گلو بود ورها می شد
شبی که دل آمد نت را نوید عاجل داد
می کشیدم بر دوش جان در پس عمر
لحظه ای که سفر فراق افکند وحایل داد
نمی شود رها کابوس دوریت از جان
آنی که روح به تن جواب هایل داد
تفالی بزدم بر دیوان لسان الغیب
گشود گره کار ما و حل مسائل داد
به اضطراب وانتظار بود د یده آهی
شنید سخن حافظ و غم ها به قاتل داد
عبدالمجید پرهیز کار