کنار پنجره اتاقمان ایستاده ام
آسمان پر شور
ستاره ها سوسو کنان به رقص و پایکوبی
دور ماه حلقه وار
زیبا و دلنشین
آسمان،
به رنگ مهتاب می شود
سرخ می شود
مهتاب رنگ می شود
اما
چشمانم خیره به انتهای کوچه ی عاشقی
منتظر
حسودی میکنم به چشمانم
چه شوقی برای دیدن روی ماهت
گوش هایم چه شوقی برای شنیدن قدم هایت
تمام وجودم سرشار از عطش خواستن
لحظه هایم بی درنگ در پس وسوسه ی رسیدنت
ناخن میسایم به پنجره و نامت را بر ستاره ها میکشم تا انتهایش برسد به قلبت
و عاشقانه و بی پروا فریاد میزنم
میخواهمت به جان، جانانم
میخواهمت آرامش قلبم
این شب های پر هیاهو
این ستاره بازی ها
دلبری ماه و نوازش نسیم
آغوش تو را به جان می کشد
حتی به رویا
به خیال
به عشق
تمام وجودم سر ریز از همین خواب ها
بیایی و آرام دستانت را به سیاهی موهایم بکشی و عطرش را به جان بخواهی
بیایی و صدای نفسهایت طنین انداز شود در سکوت و بشکند خواب و خیالم را
آرامش جانم
بیا و بمان و دیگر نرو
حتی به خواب......
فهیمه محمدبیگی سلخوری