هدیه شاعر شده شعر و گل
نشد آخر معشوقه عاشق گل
بیا شاعر نوای دیگری ساز
که معشوق می شود دیوانه گل
.....شفای دل.......
دلا غربت ندانم درد بسیار دارد
هر آن غربت رود اشک بشمار دارد
به غربت تازه کن درد فراقت
وطن در دل شفای تیمار دارد
......غم غربت.....
دلم تنگه از غم غربت بنالم
بنالم از غم غربت بنالم
نمی دانی غمی آشفته دارد
نمیدانی چه کرد با خیالم
......مجنون خیالی......
بیا مژنون شویم بر در و دشت
بیا لیلی شویم در شهر گل گشت
نمیدانم که لیلی باشم یا که مجنون
که منت کم کنم از جور دی هشت
...شراب ناب.....
سراغ ما از باغ و گل نگیرید
شراب ناب از سنبل نگیرید
نگیرید از جهان خوب رویان
غمی بر دل نشسته بر دل نگیرید
....سرخوش یار.....
بردمش تا پس اب و اندکی بر آب گریست
بردمش بر لب خاک و اندکی بر خاک گریست
بردمش هر جا که بوی خوشی از یار بود
سرخوش دیدار یار بود بر یار گریست
سیاوش دریابار