سُها

کمی حال خوب

سُها

کمی حال خوب

به پای چشمهای تو، چه سوت و کور میشوم

به پای چشمهای تو، چه سوت و کور میشوم
و در مسیر راهِ خود، چه بی عبور میشوم

و خشک می‌شود بدن، که برقِ نور چشم تو
گرفته پیکرِ مرا، همه حضور میشوم

تو ساکتی و ساده ای، عرق نشسته چهره ام
فضای مِه غلیظ شد، که من بخور میشوم

همیشه در سکوتِ ما، تمرکزِ نظاره ها
کریستالِ قامتت، منم بلور میشوم

سرابِ آب و آتشی، تو ساز و سورِ دلکَشی
دچارِ درد و غم نشی، شرابِ شور میشوم

چه روز ها که دوریت مرا به خود فرو بَرَد
منی که در غیاب تو، چنین صبور میشوم

به ظاهرم نظر نکن، من از درون شکسته ام
چو تخته پاره بی رمق، که از تو دور میشوم

تو در فضای لحظه ها مرا به خود دچار کن
ببین چگونه از جهان، گسسته کور میشوم

کنار من قدم بزن، زمانِ خوش رقم بزن
بمان و گپ بزن ببین همه غرور میشوم

خوشم به عمر بی ثمر در انتظار لحظه ای
که پیش چشم های تو، چه سوت و کور میشوم


محمد جلائی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد