سُها

کمی حال خوب

سُها

کمی حال خوب

آنگاه که یک غنچه

آنگاه که یک غنچه
به تصویر گل
از باغچه
برگشت
پروانه افکار من
ازپنجره
بگذشت
برشمع خیال تو
نگه بست
چرخید
رقصید
آن گاه تو بودی

دیشب
که تو مهمان من و آینه بودی
مهتاب
تلنگر
به رخ پنجره
می زد
گه گاه
نسیمی
به تن شاخه عریان درختی
لب سوده و
می رفت

من بودم و آیینه و مهتاب
نقاش
نگاه من و
هر نقش که در آینه افتاد
تو بودی
من
زاده شبگاه
تو
مولود سحرگاه

دیشب
که تو مهمان من وآینه بودی
مهتاب ز شبگاه
به اشراق
تو بودی
پرگار
به هر اخگر تابنده
رخی زد
آنگاه
صد چهره
همه نقش
هر چهره به هر نقش تو بودی

من بودم و آیینه و شبگاه
مهتاب
تو بودی
مهمان من و آینه بودی

جمشید احیا

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد