در فکر بودم که گربه مگر میشود کاغذی.
در فکر بودم که چه معنا ست این گربه کاغذی.
در فکر بودم که حال اگر درست باشد این گربه کاغذی.
تکلیف ما در چیست در گربه ای یا در کاغذی؟
به دوستی گفتم چرا اینگونه معنی ایجاب کردن؟
به دوستم گفتم چرا تردید در این معنی ایجاد کردن؟
حال به خود گفتم چگونه ایجاد شد این گربه ای در کاغذی؟
دوستم مهم بود و خودم نیز دراین تعبیر شاگرد این مهم.
حال راستی چگونه است گربه است یا کاغذ؟
حال راستی گربه را باور یا همان کاغذ را در ذهن گردان.
گربه اگر باشد موش می گیرد.
شکار می کند گوشت را.
کاغذ اگر باشد می انگارد مرام را.
نگارش میکند تعهد را علم را.
حال راستی گربه کاغذی ما نه موش می گیرد.
نه انکه در شکاری است در پی.
حال راستی گربه کاغذی ما نه نوشتاری در بر داشته.
نه دیگر دنبال دانش نه خواهان دانشمندی شدن.
حال دیگر نه او ظاهری دارد نه باطنی.
که توجه مان درگربه وهم کاغذ باید
که هر کدامشان هم ظاهر دارند وهم باطن.
گربه ای که ما ساختیم هجو بود وهجو.
گربه ای که ما ساختیم باطل بود در ذهن و اندیشه ای باطل.
گربه کاغذی ما نه دیگر گربه است و نه دیگر کاغذ.
این گربه فقط اسمی دارد وبس.
این گربه فقط در نهایت محل خنده است و مضحکه ای در خنده.
این گربه توخالی است نه برونی دارد و نه درون.
گربه کاغذی نه در محفل شیران می گنجد و نه دیگر در محل عالمان.
این گربه ساختن دیگر نه معنایی دارد و نه هدف.
حال ماییم و این گربه.
حال ماییم و این کاغذ.
افسوس بر این گربه افسوس بر این کاغذ.
احمد رضا رهنمون