سُها

کمی حال خوب

سُها

کمی حال خوب

در آینه‌های زمان، تصویری از خود می‌بینم

در آینه‌های زمان، تصویری از خود می‌بینم
به جای من نفس می‌کشد وبا درد آشناست
در این سکوت سنگین قوی‌تر از همیشه
چه بی رحمانه تنهاست و به ناچار قوی
چه تلخ‌ست زندگی، چه سنگین‌ست بودن
وقتی خودت نباشی وجای تو زندگی می‌کنند
در این تنهایی، گاهی شعله‌ای می‌درخشد
و هنوز جانی در این سینه می‌تپد اندک
چو شمعی که در باد میرقصد به انتظار
شاید قوی بودن، تنها راه ماندن است

در جهانی که خودت را نمی‌شناسی
چقدر قصد رفتن داشتی و من التماس
چقدر بهانه گرفتی و رقصیدی به ساز
دل بی چاره دل بسته بود وباور
عقل گفته بود فریبست و محال
جنگ بود و عقل کشته میدان شد
عقل زنده شود و دل دگر دل نشود
ان کس که دلش دل بود و عقلش کور
گنه کار شد و کوزه ها بر سرش شکست
ادم دل مرده بیابی و قاضی شوی

فرزانه فریادی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد