من فصلِ پاییز کتاب تو هستم
برگهایم زرد، خطوطم خیس
هر ورق، عطری از رفتن دارد
هر سطر، بادیست که در کوچه پیچید
سطر به سطرم، غروبی شکسته
هر واژه، اندوهی بیپایان
باران به باران مرا خواندی
بیآنکه بدانی، پایان ندارم
تو صفحهای بودی که برگ خورد
من فصلی که ماند، بیکتاب
ردِ پایت هنوز بر زمین است
اما صدای قدمهایت خاموش
پاییزم و در سینهام ابریست
که بوی رفتنِ تو را دارد
برگها میریزند، نامت اما
بر سطرهای خیسِ دلم مانده است
شاکر عبادی