سُها

کمی حال خوب

سُها

کمی حال خوب

خدا بوسه‌اش

کو کجاست؟
می‌کُشد مرا
این نبودن ممتدت
کش می‌دهد شبی
که از دست تو دور
طلوع می‌کند مرا
مرا تلخ
گرفته است
فشار می‌دهد نمی‌آیی
جیرینگ جیرینگ
قل و زنجیر
صدای آغوش سرد تنهایی
را می‌گویم، حواست هست؟
آی تو، تویی که نشسته‌ایی دور
دست هم تکان
در جیب خنده می‌شماری
آخ این تنم هجرتت را مرده است و
شب گریه می‌کند مرا
که آن‌که می‌گفت دوستت دارم
حالا
رقص عاشق می‌کند
آینه‌کُش‌های کِش‌دار تشنه را
و من مست تلوتلو
می‌روم کوچه کوچه ماه
که شاید بغل کند مرا خدا
خدا
وَالْعَصْرِ
إِنَّ الْشاعرَ لَفِی خُسْرٍ
إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا به ارس پیچ موهایش
وَ عَمِلُوا السّاکت و بی‌صدا
بوسه بر پیشانی و دو خط باریک لب‌هایش
خدا
کو کجاست
آن‌که بوسه‌اش
از دست‌های تو هم
گرم و صمیمی‌تر
که نه، صبر کن
و شاید که تو لبش را دزدیده‌ایی
وگرنه هیچ‌کس نمی‌دانست
خدا بوسه‌اش
دختری روستاییست.


کیخسرو آریایی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد