چشمان تو قرص ماه کامل
مثل غزلی نشسته بر دل
امواج سیاه زلف هایت
بر هم زده خواب ناز ساحل
ای صاحب عشوه های رهزن
وی خیل کرشمه ی تو قاتل
لبخند تو نیز بود حتی ...
در فتنه ی برپا شده عامل
آشفته چو من کسی نباشد
جانم شده بی قرار و سائل
من بی تو خراب و بینشاطم
از ما تو چه بی خبر و غافل
طراح سوال های قلبی
مشروطم و نمره زیر قابل
لبخند تو راه حل عشق است
لب های تو پاسخ مسائل ...
سحری که تو کرده ای به قلبم
باطل نشود به ورد هائل
کردی تو کفن به تن رهایم
انگشت نما و شمع محفل
رفتی و غمت به جان نشسته
هر لحظه دلم به غصه مایل ...
آن هم من بیچاره که بودم
بر عشق مسلّم تو قائل
چشمم به در است تا بیایی
بر سینه ی من شبی تو داخل
آشفته نخواه شاعرت را
برگرد و بتاب کنج منزل
سینا عباسی