یکی درکنج میخانه دعایت میکند شاید
یکی تسبیح دردستش خیانت میکند شاید
عجب تلخ است شیرینی که ازسمت ریا باشد
یکی درحال سرمستی درایت می کند شاید
مهاراج و نه مرتاض و نه روحانی به دین مالک
یکی در راه بت خانه جنایت می کند شاید
نه مستی راه عرفان است نه بیداری نه خواب من
مرا اعمال نیک خود هدایت میکند شاید
به ذات آدمی وصل است خداداری و دینداری
خدای توصبور است و صدایت می کند شاید
یکی درخاک افتاده یکی در آسمان پرواز
تورا خاک و همین پرواز برائت می کند شاید
درون سینه ام مانده هزاران حرف غمبارم
قلم از ترس اینجانب رعایت می کند شاید
برای اهل ایمان و ریا حرفی ندارم من
بلاهای فزون آید ریایت می کند شاید
تو را گر نیست آشوبی.خرامانی و مسروری
درون خانه یک مادر عبادت می کند شاید
نداری رحم در سینه ولی چون حر آزادی
همان مادر شبانه روز دعایت میکند شاید
قلم دردست من حیران.ازاین جورو مظالمها
بلا نازل نمی گردد خدایت می کند شاید
خداوندا تو را شاکر.زبس پاکی و رحمانی
همین لطف است رب تو برایت می کند شاید
به پایان آمد این شعرم شود مقبول جانانم
گمانم ایزد منان حمایت می کند شاید
نویس آذرمنش اما عجب حال پریشانی
قلم از حال خوشحالی جدایت می کند شاید
حسن آذرمنش