سُها

کمی حال خوب

سُها

کمی حال خوب

دیری ز جهان خسته و معیوسم و دلگیر

دیری ز جهان خسته و معیوسم و دلگیر

برنا ام و کودک ولی گویی شده ام پیر

بدخلق ام و شاکی ز کهنسال و جوانان

گویی که گذارم به خدا هم کمی تقصیر


بنگر به حیاتم که چه بیهوده و گنگ است

کاری نتوان کرد مگر ناله ز تقدیر

آوخ دگران گرم ترقی و کمالند

من هم پی پیمودن راهم به سرازیر

ایزد تو چرا خسته نمیشی ز جفا ام

تا کی همی خواهی بنمایی منو تحقیر؟

گویی تو مرا بردی ز یادت ز خیالت

دیگر بسزا نیستم و نیستی پیگیر

رادین جعفرزاده

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد