سُها

کمی حال خوب

سُها

کمی حال خوب

درد را گفتند که چون آ.یی پدید .

درد را  گفتند که چون آ.یی  پدید  .
بی مهابا  جان مردم  می گزید. .
در سکوت  شا دی مردم  روید. .
پی تمنا رنج این  مردم شوید. .
ناگهان جون چله ای در یک کمان. .
تیر غم بر پیکر مردم نهید. .
درد گفتا که منم تنها نیم. .
هر کجا من باشم و جهلی نهان. .
رنج و غم هم با منی همپایه اند. .
چهره من گه دگرگون میشود. .
رنج مردم هم چه افزون میشود. .
دردمندانی به غم شادی کنند. .
تا که رنج دیگران بانی شوند. .
جاهلانی که همین چند روز را. .
گنج بی دردی خود را بشمرند. .
در سخن بادرد مردم همصدا. .
در خفا بی درد از درد شما. .
راز  گویم درعجب از این زمان. .
درد را خود درد میگیرد به جان .
گفتن این رمز را اندر نهان .
تا به کی مسکن گزیند این مکان .
عمر درد مندان عاشق چون شود  .
درد سر تاکی بماند در چهان. .

احمدرضاآزاد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد