سُها

کمی حال خوب

سُها

کمی حال خوب

دل گـرفتار تـنی شـد که سرش بر نی رفت

دل گـرفتار تـنی شـد که سرش بر نی رفت
جان سزاوار غمی شد که ز مشک می رفت

اشک یعنی که روان شد که شود قطره آب
کـه بـخـنـدنـد لـبـان عـطـش آلـود ربـاب

ای وفادارترین، دست تو را آب گرفت
جان فدای تو که لبیک ز ارباب گرفت


مـشک افتاد ز لـبهـاش نه از دستـانش
تیرِ بر مشک زمینش زد و نه چشمانش

آب از مشک زمین ریخت و بر راه افتاد
کربـلا برکه شد ای وای، در آن ماه افتاد

علیرضا توکلی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد