سالهاست
قناریهای باغمان را
گربهها می خورند و
گلبرگهای درخت حیاتمان را
مارهای سیاه
در کاغذ سفیدِ سیگار
دود می کنند
و ما هم دندان بر جگر
بر گوشهای تا خرخره سرب
هر چقدر می توانیم
فریاد را از هم می دریم
اما چه فایده
نه خوابمان کمی سبک می شود
نه جسدی از تنمان بیرون می افتد
ای کاش
پیش از آن که قبرها بتراشند
کتبهی رویاهایمان را
لغزش نسیمی
لبریز کند پرتو آیینه را
بر فراز موج خوابمان
و ای کاش
پای آب باز شود
به ریشههای پنهان
در خاک سرزمینمان
مرضیه شهرزاد